سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا

 

باور نمی کردم مسافر باشم

وای فقط یه روز دیگه مونده تا عازم کربلا بشیم.اصلا باورم نمیشه میخوام زیارت امام علی(ع) وامام حسین(ع)و حضرت ابولفضل(ع) و بقیه اهلبیت برم.

تا الان از همه فامیل و بیشتر دوستام خداحافظی کردم. فقط چندنفرشون جواب نمیدن.به بعضیاشونم پیام دادم،چند نفرم اصلا وقت نکردم ازشون خداحافظی کنم.نزدیکای ساعت12شب بود که یاد یکی از معلمای خوبم خانم شریفی افتادم شمارشو از دوستم گرفتم و بهش پیام دادم.وقتی ازش خداحافظی کردم بهم گفت:دخترگلم التماس دعا،منو هم خیلی دعاکن،دعاکن منو هم بطلبه،از همینجا می بوسمت.دیگه ساعت نزدیکای3بود که خواستم بخوابم ولی از استرس  خوابم نمی رفت.

صبح ساعت6از خواب بیدار شدیم تا بریم اونجایی که قرار بود حرکت کنیم.

ساعت7حرکت کردیم به سمت حسینیه شهدای بسیج.گفته بودن ساعت8صبح حرکت می کنیم ولی یه عالم تاخیر داشت.قبل از حرکت به سمت اونجا؛ رفتیم دم خونه عموم اینا تا ازشون خداحافظی کنیم.زهرا دوتا از روسری هاشو داد تا تبرکش کنم.دیگه خداحافظی کردیم و راهی شدیم.

وقتی رسیدیم همسفری هامون با بقیه فامیل اینجا بودن.همسفرای کربلا:(فاطمه خاله سکینه وپسرش محمد،زینت خانم، خاله نرگس،امیرمحمد،سعید،مصطفی،خاله فائزه،مامان،بابا،حوریه و خودم)

ادامه دارد...

 



[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 5:40 عصر ] [ ن.حیدری ]

نظر

 

إنَّ الحسینَ مصباحَ الهدی وَ السَفینة النَجاة

 

امیرالمومنین مارا پذیرفت

مامان وبابام ماه تیر رفته بودن مکه.یکی از این روزا که مامان نبود خاله فائزه خونه مابود.نزدیکای غروب و تولد حضرت علی اکبربود که    فاطمه خاله سکینه زنگ زد خونه ما گفت با خاله فائزه کار دارم.بعد با خاله ام حرف زد بعد از احوالپرسی واین حرفا به خاله ام گفت فائزه میای بریم کربلا؟خاله ام گفت آره حتما میام.!حوریه تا شنید حرف کربلاس گفت منم میام.

قرار شد شب به مامانم زنگ بزنیم تا راجع به کربلا باهاش حرف بزنیم.وقتی شب به مامانم گفتیم مامانم گفت باید ببینم که امام حسین چی میخواد.وقتی مامانم از مکه برگشت فاطمه خانم و محبوبه خانم(عروس خاله سکینه)اومدن دیدن مامانم.فاطمه خانم گفت فاطمه تو هم میای کربلا؟امیرمحمد گفته که3تا دیگه کاروان جا داره.مامانم گفت بذار با عباس آقا حرف بزنم بهت خبر میدم.شب شد  با بابام حرف زدیم بابام گفت نمیشه چند تا زن تنها باهم برن،یا من(بابام)یا محمد باید باهاتون بیاد.!

محمد گفت بابا من تازه کربلا بودم شما برو.سفر کربلا اینطوری جور شد.پس قرار شد5/شهریور/91 حرکت کنیم.

ادامه دارد...

 

 



[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 5:17 عصر ] [ ن.حیدری ]

نظر

شاید بسیاری از مخاطبان اخبار ورزشی شبکه سوم سیما گمان کنند محمود معصومی با همان کت و شلوارهای رنگارنگش متولد شده و هیچگاه آنها را  از تنش خارج نمی کند!
محمود معصومی
این مجری که سالهاست تنها در تریبون خبر ورزشی دیده شده و پوششی فوق العاده رسمی داشته حالا با انتشار عکس جدیدی از خود نشان داده متفاوت بودن را نیز بلد است. بد نیست معصومی در ادامه این روند یک فایل صوتی نیز از خود منتشر و در آن مدام از کلمات شکسته استفاده کند!

مجری اخبار ورزشی

منبع سایت ریخت وپاش



[ شنبه 92/4/29 ] [ 6:7 عصر ] [ ن.حیدری ]

نظر

«قلب صنعت خودروسازی» آمریکا که زمانی به حضور «فورد» و «جنرال موتورز» می‌بالید، امروز در سایه بحران اقتصادی به ویرانه‌ای بدل شده که مسئولانش به ناچار آن را «ورشکسته» اعلام کرده‌اند.

خبرگزاری فارس: روایت تصویری از سقوط «دیترویت»؛ از «قلب خودروسازی» تا ویرانه‌ای ورشکسته

به گزارش خبرگزاری فارس، «هنری فورد» در سال 1913 اولین کارخانه خودروسازی بزرگ خود را در شهری تأسیس کرد که بعدها به «قلب صنعت خودروسازی» آمریکا معروف شد.

با ورود کارخانه‌های خودروسازی به «دیترویت»، موجی از مهاجرین جویای کار هم به این شهر روانه شدند و جمعیت این شهر تا دهه 1950 به حدود دو میلیون نفر نفر رسید. حالا دیترویت با آسمان‌خراش‌های سر به فلک کشیده به چهارمین شهر بزرگ آمریکا تبدیل شده بود. دیترویت در آستانه خلق یک انقلاب صنعتی دیگر بود.

این درخشش اما دوام زیادی نداشت. مشکلات اقتصادی خیلی زود بر این شهر سایه افکند و سقوط «دیترویت» را کلید زد. با خروج کارخانه‌های خودروسازی از دیترویت و مشکلات اقتصادی این شرکت‌ها، ستاره بخت «دیترویت» هم رو به زوال گذاشت.

دیترویت که مدت‌ها عنوان پایتخت صنعتی قرن بیستم را یدک می‌کشید و نقش گسترده‌ای در شکل‌دهی به دنیای مدرن داشت، درگیر مصائب اقتصادی شد که امروز آن را به یک ویرانه تبدیل کرده است.

مشکلات اقتصادی ساکنان این شهر را به فکر ترک آن انداخت، به نحوی که امروزه جمعیت این شهر به 700 هزار نفر رسیده است. تنها بین سال‌های 2000 تا 2010، بیش از 250هزار نفر این شهر را ترک کرده‌اند.

شهر دیترویت در چند سال اخیر با فساد مالی، افزایش جرم و جنایت، و همچنین فروپاشی صنعت خودروسازی مواجه بوده است. مهاجرت ساکنین دیترویت به حاشیه‌های شهر موجب بروز هرج و مرج و ناآرامی در خیابان‌های این شهر شده است.

در حال حاضر آمار قتل در این شهر به بالاترین حد در 40 سال اخیر رسیده است. بسیاری از مراکز خدماتی شهر به ویرانه تبدیل شده است، به نحوی که تنها یک سوم آمبولانس‌های شهر فعال بوده و خودروهای پلیس و آتش‌نشانی هم بسیار قدیمی بوده و در وضعیت نامناسبی هستند. 78هزار خانه در این شهر متروکه شده و 40درصد چراغ‌های راهنمایی آن هم کار نمی‌کنند.

ادامه این مشکلات نهایتا مسئولان «دیترویت» را مجبور کرد تا امروز اعلام ورشکستگی کنند. این بزرگترین مورد اعلام ورشکستگی در تاریخ آمریکا است و حالا مسئولان شهری امیدوارند با فروش اموال عمومی کسری بودجه هنگفت دیترویت را جبران کنند. امری که به نظر نمی‌رسد به سادگی محقق شود.

ساختمان تاریخی «ویلیام لیوینگ استون»

هتل امریکن

هتل «فورت شلبی»

سالن تئاتر «یونایتد آرتیستس»

بانک ملی دیترویت

ساختمان «فارول»

پاسگاه پلیس پارک «هایلند»

هتل «لپلازا»

کارخانه خودروسازی «فیشر بادی»

پیانوی مدرسه سن آلبرتوس

طبقه هجدهم برج «دیوید برادریک»، اتاق دندانپزشکی

ساعت ذوب‌شده دبیرستان «کاس»

کلیسای سابق موحدین

کلیسای مسیحیان شرق

ساختمان متروکه «لوبن»

ساختمان متروکه «ریچ دکس»

مدرسه سنت مارگارت

دبیرستان «ویلبور رایت»، کلاس زیست شناسی

کتابخانه عمومی مجموعه سنت کریستوفر

کارخانه خودروسازی «پکرد»

سالن «ونیتی»

آپارتمان‌های متروکه دیترویت

مدرسه ابتدایی «جین کوپر»، بهار 2008

مدرسه ابتدایی «جین کوپر»، بهار 2009

ایستگاه قطار متروکه مرکزی «میشیگان»

یکی از محلات جنوبی دیترویت

بقایای کارخانه خودروسازی «پکرد» که خط تولیدش را در اواخر دهه 1950 تعطیل کرد

خانه‌های متروکه در همه جای دیترویت یافت می‌شوند/78هزار خانه در این شهر متروکه‌اند

 

 

 

«سرزمین مردگان»

بیمارستان متروکه

خانه‌ای متروکه با پس زمینه آسمان خراش «جنرال موتورز»

کارخانه‌ای متروک

 



[ شنبه 92/4/29 ] [ 10:49 صبح ] [ ن.حیدری ]

نظر

نوشته شده توسط فائزه ساسانی خواه

«خونه مادر بزرگه» را یادتان هست؟ همان خانه گرم و صمیمی که اگر تمام عروسک های دنیا در آن جمع می شدند باز هم جا برای همه بود، چون صاحبش دلی به وسعت دریا داشت. «مخمل» نازپروده و خواب آلوده را چطور؟ همان گربه ِلوس که تنهایی زیستن باعث شده بود تنگ نظر هم بشود و در آن خانه به آن بزرگی چشم دیدن مرغ و خروس ها را نداشته باشد. مادر بزرگ را یادتان هست که چه خوش رو و مهربان بود ! هروقت اعضای خانه اش به او سلام می کردند چه گرم تحویلشان می گرفت و در جواب سلام شان می گفت: به به! سلام به روی ماهت ننه! و تکیه کلامش، جان قربان بود! ، که می گفت: «مخمل پس سلامت کو؟!» گلباقالی خانم و آقا حنایی را چطور، همان ها که سعی می کردند ادب و متانت را تمام و کمال یاد کودکان شان بدهند و الحق چه جوجه های باادبی تربیت کرده بودند.

نسل من چه خاطرات شیرینی که با این عروسک ها ندارد و در پیدا و پنهان، چه چیزها که از این عروسک های دوست داشتنی یاد نگرفته. عروسک هایی که با رفتار خوب و بدشان به ما یاد می دادند چه کاری درست و چه کاری غلط است. عروسک هایی که سعی می کردند مفاهیم اخلاقی را به ما بیاموزند! و نقش مهمی در انتقال این مفاهیم به ما داشتند. همیشه سعی می کردند بگویند بچه خوب، بچه ای است که سلام می کند، به حرف بزرگتر گوش می کند، برای دیگران ارزش قائل است، تنگ نظر نیست و هرچه برای خودش دوست دارد باید به دیگران هم بدهد. و بزرگ تر خوب کسی است که شیطنت ها و بچگی های اطرافیانش را تحمل می کند، جواب سلام بچه ها را با مهربانی می دهد، دوست شان دارد و…

اما سال هاست که تقریبا دیگر عروسک های تلویزیونی نقش و کارکردشان را به درستی ایفا نمی کنند. عروسک ها می آیند و می روند بدون آنکه در اخلاق و ادب بچه ها تاثیری بگذارند، حتی شاید بدآموزی هایی هم داشته باشند. و احتمالا در سالهای آتی در ذهن کودکان هم نمی مانند.

به همین مناسبت مدت هاست به دلیل نقش و اهمیت کار عروسکی دنبال نویسنده ها و کارگردان های عروسکی مشهور هستم تا در این مورد به گفتگو بنشینیم. کارگردان ها و نویسنده هایی که کارهای شان برای نسل من بسیار شیرین و ماندگار است. و در آثارشان اخلاق و ادب حرف اول را می زند.

می خواستم مصاحبه ای بگیرم تا نقش عروسک ها در آموزش دادن به کودکان، بررسی کنم؟ نقش عروسک ها در تسهیل تربیت کودکان چیست؟ چرا دیگر تقریبا نمایش های عروسکی موفق نداریم؟ و اگر هستند آیا متعلق به دوره قدیم اند مانند کلاه قرمزی که بینندگان یک حس قدیمی را در خود تقویت می کنند و کودکان و نوجوانان نسل جدید با آن ارتباطی نمی گیرند یا امروز هم مصداق چنین کارهای موفقی را داریم؟ از همان ابتدا هم با مدیر سایت شرط کردم که این مصاحبه ها را حضوری می گیرم. می خواستم اگر کارگردان ها و نویسنده ها قبول کردند مصاحبه کنند دسته گلی هم برای شان ببرم به پاس نقشی که در شاد و پر نشاط کردن دوران کودکی ام داشته اند.

شماره دو نفر از کارگردان ها را از طریق دوستان پیدا کردم که چند روز اول موبایل هردویشان خاموش بود. بعد از چند روز یک نفرشان گوشی اش را جواب داد و من حس نوستالوژیک دهه شصت در قلبم قوت گرفت. قلبم شروع به تپیدن کرد. با ذوق گفتم سلام خانم …

بدون هیچ مقدمه ای با لحنی سرد گفت:
چرا سلام و علیک می کنی؟ مگه نمی دونی در این دوره و زمانه مردم وقت ندارن شما سلام می کنی. برو سر اصل مطلب.

اصل مطلب؟! یک لحظه ماندم چه باید بگویم. فکر کردم شوخی می کند. خودم را کنترل کردم. لحظه طلایی ای بود برای یک مصاحبه خوب و شنیدن حرف ها و تحلیل هایی که جایش در نقد امروز خالیست و نباید از دست می دادم.

دوباره ادامه داد:
زود…زود بگو چی کار داری! حرفت رو بگو.

خیلی سریع گفتم از سایت مهرخانه تماس می گیرم.

با همان لحن جواب داد: من با سایت شما هیچ کاری ندارم. اصلا چرا به من زنگ زدی! باید به روابط عمومی می زدی. با این حال من اصلا وقت ندارم.

روابط عمومی کجا بفرمایید تا تماس بگیرم.

اصلا وقت ندارم.

یک وقت مصاحبه می خواستم از تون درباره…

نه اصلا مصاحبه نمی کنم.

لحن تحکم آمیز و برخوردش آنقدر آزار دهنده بود که شوکه شدم. رفتار زشتش مرا واداشت تا ادامه ندهم. خداحافظی کردم و گوشی را گذاشتم.

از اتاقی که زنگ زده بودم بیرون آمدم به همکارانم گفتم بلاخره موفق شدم با ایشان صحبت کنم. همکارانم با ذوق پرسیدن خب چی به هم گفتید؟

قضیه را تعریف کردم. وارفتند… یکی شان گفت: خب می گفت مصاحبه نمی کنم چرا اینقدر زننده برخورد کرد. مثل خیلی از هنرمندان که به هر دلیلی حاضر به مصاحبه نیستند اما خیلی منطقی
خبرنگار را مجاب می کنند.

دیگری گفت: جوابش را می دادی که شما مگر مدعی نیستید که اخلاق و ادب حرف اول را می زند. مگر به عروسک هایتان نمی گویید اینطور برخورد کنند؟

آن یکی که هنوز از بهت این رفتار بیرون نیامده بود، گفت: متعجبم از اینکه از سلام کردنت شاکی بوده است. یعنی واقعا اگر سلام نمی کردی باید گفتگو را چطور آغاز می کردی؟

و من در ذهنم بالا و پایین می کنم اگر سلام نمی کردم باید گفتگو را چگونه آغاز می کردم؟ بی مقدمه باید می گفتم: الو! مصاحبه می کنید؟

فکر می کنم به کارهایش که هر کدام چقدر خاطره انگیز و لطیف بودند و اصرار برای اینکه باید آدم ها با اخلاق و مودب باشند، همدیگر را دوست بدارند و یکدیگر را تحمل کنند. فکر می کنم به
خانه باصفایی که ساخته بود و به موجوداتی که در آن زندگی می کردند و محور این زندگی برخورد مودبانه بود.. .فکر می کنم شعار دادن چه آسان است و عمل کردن سخت است…فکر می
کنم خالق عروسک ها و شخصیت هایشان باید خودش یک الگو باشد…

فکر می کنم که راجع به آدم ها چه فکر می کنیم و چه از آب در می آیند. فکر می کنم…چهره اش در نظرم مجسم می شود که جلوی دوربین چه مؤدبانه و با لبخند ظاهر می شود.

عروسک ها و شخصیت هایی که برای مان در این سال ها خلق کرده از جلوی چشمم رژه می روند. نمی توانم درک کنم احساسم نسبت به آن عروسک ها هنوز هم همانگونه است یا نه؟

تردید به جانم می افتد. نسبت به تماس گرفتن با دیگر کارگردان های عروسکی. دلم نمی خواهد برخوردی مشابه با این رفتار را تجربه کنم نه از این باب که طاقت رفتار تند را ندارم که خبرنگار
هستم و سرشار از تجربه های گوناگون از سر و کله زدن با آدم های گوناگون و برخوردهای تند و نرم، بلکه با این کارگردان ها و عروسک ها خاطرات فراوانی دارم. خاطراتی که به دوران کودکی
و نوجوانی من و نسل من که تعداد مان هم کم نیست برمی گردد. دلم نمی خواهد عروسک های محبوب دیگرم مثل کلاه قرمزی، پسرخاله، کپل، نارنجی، سرمایی، مهدا و… هم به سرنوشت
این عروسک ها دچار شوند.

تا یک ساعت بعد از تماس تلفنی احساس می کنم از صورتم حرارت بلند می شود.

یاد شعر مهدی اخوان ثالث می افتم:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت:
سرها در گریبان است…

نوشته شده برای سرسرای مهرخانه


[ جمعه 92/4/28 ] [ 4:40 عصر ] [ ن.حیدری ]

نظر

گـیـــرم تـمـآم دنـیـآ بـگـویـنــد مـآ مـآل هــم نـیـسـتـیــم


مــآبـه درد هـم نـمــیـخـوریـم


گـیـــرم بـرآی زیـر یـک سـقـف رفـتـن


عـشـق ، آخـریـن مـعـیـآر ایـن جـمـآعـت بــآشـد


گـیـرم دوسـت داشـتـن بـدون سـنـد حـرآم بـاشـد


عـجـیـب بـاشـد


بـآور نـکـردنـی بـآشـد


گـیـــرم تـآ آخـر عـمـر تـنـهـآ بـمـآنـم


گـیـــرم هــرگـز دسـتـآنـت در دسـتـآنـم قـفـل نـشـود


مـــــن امـآ…


گـیـــر ایـن گـیـــــرهآ نــیـسـتــم


من تــآ ابـد


گـیـر چــشـمـآن تــوام


گیر دوســت دآشـتـنـت...دوست داشتنگل تقدیم شما



[ پنج شنبه 92/4/27 ] [ 4:45 عصر ] [ ن.حیدری ]

نظر

به نظر می‌آید حمید لولایی گزینه خوبی برای ایفای نقش  حسن روحانی رییس جمهور منتخب در فیلمی اقتباسی از زندگی او باشد. تصویر را ببینید:

شباهت حمید لولایی

گفتنی است هدف از انتشار این عکس که یک سایت در اینترنت آن را پخش کرده، صرفاً جنبه طنز دارد.

منبع سایت ریخت وپاش



[ چهارشنبه 92/4/26 ] [ 4:47 عصر ] [ ن.حیدری ]

نظر

احسان علیخانی مجری برنامه تلویزیونی «ماه عسل» که با پوشش خاصش در برنامه روز پنجشنبه واکنش‌ها و انتقادات فراوانی را برانگیخته بود، امروز بابت این موضوع از مخاطبان برنامه‌اش عذرخواهی کرد.

احسان علیخانی شلوار قرمز

علیخانی روز گذشته با شلوار قرمزرنگ به اجرای برنامه ماه عسل پرداخت که این اتفاق باعث بروز واکنش‌هایی در رسانه‌های رسمی و شبکه‌های مجازی شد. همین واکنش‌ها باعث شد این مجری تلویزیونی در ابتدای برنامه روز جمعه «ماه عسل» به ذکر توضیحاتی درباره این موضوع بپردازد.

علیخانی با اشاره به این‌که بعد از سال‌ها اجرا در تلویزیون طبعا با قواعد این حوزه آشنایی کامل دارد، ادامه داد: «شلواری که من پوشیده بودم در اصل بادمجانی رنگ بود، اما در جریان پخش تلویزیونی رنگ‌ها پررنگ‌تر می‌شوند و این اتفاق‌ها رخ می‌دهد…»

او افزود: «می‌دانم اینجا سیرک نیست و باید شان و شئوناتش حفظ شود. اما با وجود این‌که بی‌تقصیر بودم بابت این اتفاق عذرخواهی می‌کنم.»

منبع سایت ریخت وپاش



[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 12:59 صبح ] [ ن.حیدری ]

نظر

با این حال می‌توان برای کاهش فشار بر روی این همه کارشناس و کار کارشناسی و بودجه دولتی و...به این دوستان برای برخی واژه‌سازی‌های جدید کمک کرد؛ سایر کاربران نیز می‌توانند با کامنت به این حرکت خداپسندانه کمک کنند. قبل از مطالعه جدول زیر که اصلا نباید بامزه باشد بلکه باید کاربردی باشد، تصور کنید رییس فرهنگستان زبان در حال گفتگو با یک فعال بازار است:

-شنیده‌ام یک بارگنج(کانتینتر) خمیراک و برگک(پاستا و چیپس) همراه با چند پرون‌جا (فایل) جاسوس افزار (spyware) وارد کرده‌اید، مراقب جزر و مد بازار باشید تا ضرر نفرمایید.(به نظر شما واکنش آن فعال بازار چیست؟)



واژه اصلی

معادل فرهنگستان

توضیح

ترامیسو

لقمک

پی غذایی که خوشمزه ‌است و کم‌حجم

کامنت

نظرک

نظرات کوتاه ملت درباره هرچیز

فیس بوک

شکلک

تصویرهای کوچک مردم در صفحات زیاد

لایک

عشقک/ حالک

مخفف فعل عشق کردن یا حال کردن

میزان پیلی

فرفرک

-

لژدار

افزونک

افزایش زوری قد

کراوات

گره‌ک

گره کوچک یا گره کاربردی

بازار

نقدک

نقد کردن اجناس با پول مردم

بازاری

شانک

گرفتن شانه ملت در هنگام نقد کردن آنها

رست بیف

رشته‌ک

گوشت رشته رشته شده

دکولته

بی‌قید/ ولک

ول شده، رها شده، بدون بند

تاپ

عرق نگیر

لباسی که نمی‌تواند عرق زیر بغل را بگیرد

تی شرت

عرق گیر

لباسی که می‌تواند عرق زیر بغل را بگیرد

شینیون

چشمک

یک رفتار خانمانه برای درآوردن چشم دیگران

پانچو

چترپا

نوعی دامن چتری که پا را می‌پوشاند

آچمز

غافلگیر

در سیاست به اصولگراها هم می‌گویند

مانی کور

ناخنک

کرم ریختن به ناخن

ماکسی

درازناز

لباس نازدار بلند

اکستن‌شن

پرش‌کن

روشی برای پرکردن جاهای خالی

دلار

دلخوشک

دلخوشی مردم فقیر برای پولدارشدن

آپلود

بیلک

بیل زدن برای بار ریختن در جایی

پینت بال

رنگینک

یک جنگ رنگی و سرکاری

انگری بردز

گنجشگک‌های بی کله

-

تب لت

رایانک

-

فلافل

نخودی

-

چیزبرگر

پنیرک

مخفف پنیر کباب شده

آنلاین

روی خط

در رانندگی خط سبقت نیز گفته می‌شود

آکبند

دربست

-



[ چهارشنبه 92/4/19 ] [ 4:1 عصر ] [ ن.حیدری ]

نظر

چیزهایی که نشدیم
 
ته دیگ طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند
 
شلغمم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه…..!!
 
ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه
 
قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم
 
خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینه
 
موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی
 
پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن
 
آهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کن
 
مانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارن……!!!!!
 
به استاد میگم استاد شما که 9 دادی حالا این یه نمره هم بده دیگههههههههه ، یک نگاه عاقل اندر دیوانه کرد دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون پسرم ، استادم نشدیم شخصیت کسی رو خورد کنیم
 
کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کلمون بکشن…..
 
کلاه هم نشدیم ملت رو سرگرم کنیم
 
ای خدااااااا! بختک هم نشدیم بیفتیم رو ملت
 
تام و جری هم نشدیم زندگیمون سرتاسر هیجان باشه
 
نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه
 
ای کی یو سان هم نشدیم تف بمالیم کف کلمون ، همه چی حل شه
 
مهر جانماز هم نشدیم بوسمون کنن
 
فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه
 
معادله هم نشدیم ، کلی آدم دنبال این باشن که بفهمنمون و حداقل دو نفر درکمون کنن
 
کتابم نشدیم حداقل دوست مهربان بشیم
 
علف هم نشدیم حداقل به دهن بزی شیرین بیایم
 
عروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنه
 
شارژر هم نشدیم بقیه رو شارژ کنیم
 
توپ فوتبالم نشدیم 22 نفر بخاطرمون خودکشی کنن
 
گلدونم نشدیم یکی یه گل بهمون بده
 
کبری هم نشدیم تصمیماتمون رو تو کتاب ها بنویسن
 
کزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم


[ چهارشنبه 92/4/19 ] [ 12:50 صبح ] [ ن.حیدری ]

نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

Varzesh3.com ورزش سه

Varzesh3.com ورزش سه

چت روم

قالب وبلاگ

چت روم

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریافت کد پیغام خوش آمدگویی

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی



کد ساعت فلش


چت | قالب وبلاگ

گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

ابزار امتیاز دهی