نوشته شده توسط فائزه ساسانی خواه
«خونه مادر بزرگه» را یادتان هست؟ همان خانه گرم و صمیمی که اگر تمام عروسک های دنیا در آن جمع می شدند باز هم جا برای همه بود، چون صاحبش دلی به وسعت دریا داشت. «مخمل» نازپروده و خواب آلوده را چطور؟ همان گربه ِلوس که تنهایی زیستن باعث شده بود تنگ نظر هم بشود و در آن خانه به آن بزرگی چشم دیدن مرغ و خروس ها را نداشته باشد. مادر بزرگ را یادتان هست که چه خوش رو و مهربان بود ! هروقت اعضای خانه اش به او سلام می کردند چه گرم تحویلشان می گرفت و در جواب سلام شان می گفت: به به! سلام به روی ماهت ننه! و تکیه کلامش، جان قربان بود! ، که می گفت: «مخمل پس سلامت کو؟!» گلباقالی خانم و آقا حنایی را چطور، همان ها که سعی می کردند ادب و متانت را تمام و کمال یاد کودکان شان بدهند و الحق چه جوجه های باادبی تربیت کرده بودند.
نسل من چه خاطرات شیرینی که با این عروسک ها ندارد و در پیدا و پنهان، چه چیزها که از این عروسک های دوست داشتنی یاد نگرفته. عروسک هایی که با رفتار خوب و بدشان به ما یاد می دادند چه کاری درست و چه کاری غلط است. عروسک هایی که سعی می کردند مفاهیم اخلاقی را به ما بیاموزند! و نقش مهمی در انتقال این مفاهیم به ما داشتند. همیشه سعی می کردند بگویند بچه خوب، بچه ای است که سلام می کند، به حرف بزرگتر گوش می کند، برای دیگران ارزش قائل است، تنگ نظر نیست و هرچه برای خودش دوست دارد باید به دیگران هم بدهد. و بزرگ تر خوب کسی است که شیطنت ها و بچگی های اطرافیانش را تحمل می کند، جواب سلام بچه ها را با مهربانی می دهد، دوست شان دارد و…
اما سال هاست که تقریبا دیگر عروسک های تلویزیونی نقش و کارکردشان را به درستی ایفا نمی کنند. عروسک ها می آیند و می روند بدون آنکه در اخلاق و ادب بچه ها تاثیری بگذارند، حتی شاید بدآموزی هایی هم داشته باشند. و احتمالا در سالهای آتی در ذهن کودکان هم نمی مانند.
به همین مناسبت مدت هاست به دلیل نقش و اهمیت کار عروسکی دنبال نویسنده ها و کارگردان های عروسکی مشهور هستم تا در این مورد به گفتگو بنشینیم. کارگردان ها و نویسنده هایی که کارهای شان برای نسل من بسیار شیرین و ماندگار است. و در آثارشان اخلاق و ادب حرف اول را می زند.
می خواستم مصاحبه ای بگیرم تا نقش عروسک ها در آموزش دادن به کودکان، بررسی کنم؟ نقش عروسک ها در تسهیل تربیت کودکان چیست؟ چرا دیگر تقریبا نمایش های عروسکی موفق نداریم؟ و اگر هستند آیا متعلق به دوره قدیم اند مانند کلاه قرمزی که بینندگان یک حس قدیمی را در خود تقویت می کنند و کودکان و نوجوانان نسل جدید با آن ارتباطی نمی گیرند یا امروز هم مصداق چنین کارهای موفقی را داریم؟ از همان ابتدا هم با مدیر سایت شرط کردم که این مصاحبه ها را حضوری می گیرم. می خواستم اگر کارگردان ها و نویسنده ها قبول کردند مصاحبه کنند دسته گلی هم برای شان ببرم به پاس نقشی که در شاد و پر نشاط کردن دوران کودکی ام داشته اند.
شماره دو نفر از کارگردان ها را از طریق دوستان پیدا کردم که چند روز اول موبایل هردویشان خاموش بود. بعد از چند روز یک نفرشان گوشی اش را جواب داد و من حس نوستالوژیک دهه شصت در قلبم قوت گرفت. قلبم شروع به تپیدن کرد. با ذوق گفتم سلام خانم …
بدون هیچ مقدمه ای با لحنی سرد گفت:
چرا سلام و علیک می کنی؟ مگه نمی دونی در این دوره و زمانه مردم وقت ندارن شما سلام می کنی. برو سر اصل مطلب.
اصل مطلب؟! یک لحظه ماندم چه باید بگویم. فکر کردم شوخی می کند. خودم را کنترل کردم. لحظه طلایی ای بود برای یک مصاحبه خوب و شنیدن حرف ها و تحلیل هایی که جایش در نقد امروز خالیست و نباید از دست می دادم.
دوباره ادامه داد:
زود…زود بگو چی کار داری! حرفت رو بگو.
خیلی سریع گفتم از سایت مهرخانه تماس می گیرم.
با همان لحن جواب داد: من با سایت شما هیچ کاری ندارم. اصلا چرا به من زنگ زدی! باید به روابط عمومی می زدی. با این حال من اصلا وقت ندارم.
روابط عمومی کجا بفرمایید تا تماس بگیرم.
اصلا وقت ندارم.
یک وقت مصاحبه می خواستم از تون درباره…
نه اصلا مصاحبه نمی کنم.
لحن تحکم آمیز و برخوردش آنقدر آزار دهنده بود که شوکه شدم. رفتار زشتش مرا واداشت تا ادامه ندهم. خداحافظی کردم و گوشی را گذاشتم.
از اتاقی که زنگ زده بودم بیرون آمدم به همکارانم گفتم بلاخره موفق شدم با ایشان صحبت کنم. همکارانم با ذوق پرسیدن خب چی به هم گفتید؟
قضیه را تعریف کردم. وارفتند… یکی شان گفت: خب می گفت مصاحبه نمی کنم چرا اینقدر زننده برخورد کرد. مثل خیلی از هنرمندان که به هر دلیلی حاضر به مصاحبه نیستند اما خیلی منطقی
خبرنگار را مجاب می کنند.
دیگری گفت: جوابش را می دادی که شما مگر مدعی نیستید که اخلاق و ادب حرف اول را می زند. مگر به عروسک هایتان نمی گویید اینطور برخورد کنند؟
آن یکی که هنوز از بهت این رفتار بیرون نیامده بود، گفت: متعجبم از اینکه از سلام کردنت شاکی بوده است. یعنی واقعا اگر سلام نمی کردی باید گفتگو را چطور آغاز می کردی؟
و من در ذهنم بالا و پایین می کنم اگر سلام نمی کردم باید گفتگو را چگونه آغاز می کردم؟ بی مقدمه باید می گفتم: الو! مصاحبه می کنید؟
فکر می کنم به کارهایش که هر کدام چقدر خاطره انگیز و لطیف بودند و اصرار برای اینکه باید آدم ها با اخلاق و مودب باشند، همدیگر را دوست بدارند و یکدیگر را تحمل کنند. فکر می کنم به
خانه باصفایی که ساخته بود و به موجوداتی که در آن زندگی می کردند و محور این زندگی برخورد مودبانه بود.. .فکر می کنم شعار دادن چه آسان است و عمل کردن سخت است…فکر می
کنم خالق عروسک ها و شخصیت هایشان باید خودش یک الگو باشد…
فکر می کنم که راجع به آدم ها چه فکر می کنیم و چه از آب در می آیند. فکر می کنم…چهره اش در نظرم مجسم می شود که جلوی دوربین چه مؤدبانه و با لبخند ظاهر می شود.
عروسک ها و شخصیت هایی که برای مان در این سال ها خلق کرده از جلوی چشمم رژه می روند. نمی توانم درک کنم احساسم نسبت به آن عروسک ها هنوز هم همانگونه است یا نه؟
تردید به جانم می افتد. نسبت به تماس گرفتن با دیگر کارگردان های عروسکی. دلم نمی خواهد برخوردی مشابه با این رفتار را تجربه کنم نه از این باب که طاقت رفتار تند را ندارم که خبرنگار
هستم و سرشار از تجربه های گوناگون از سر و کله زدن با آدم های گوناگون و برخوردهای تند و نرم، بلکه با این کارگردان ها و عروسک ها خاطرات فراوانی دارم. خاطراتی که به دوران کودکی
و نوجوانی من و نسل من که تعداد مان هم کم نیست برمی گردد. دلم نمی خواهد عروسک های محبوب دیگرم مثل کلاه قرمزی، پسرخاله، کپل، نارنجی، سرمایی، مهدا و… هم به سرنوشت
این عروسک ها دچار شوند.
تا یک ساعت بعد از تماس تلفنی احساس می کنم از صورتم حرارت بلند می شود.
یاد شعر مهدی اخوان ثالث می افتم:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت:
سرها در گریبان است…
نوشته شده برای سرسرای مهرخانه
[ جمعه 92/4/28 ] [ 4:40 عصر ] [ ن.حیدری ]