به یک خانه فکر میکنم …
به خانه ی من وتو
خانه ای که کلیدش در دست هر دویمان باشد…
به پنجره هایی که دیده بانی تو میشود
برای دیدنم…
وقتی به سوی خانه ات پرواز میکنم
گاهی زودتر از تو منتظرت باشم و کمی از تنهایی بترسم…
شماره ات را بگیرم و تو قدمهایت را بلندتر برداری
برای اینکه خیالم را آسوده تر کنی
به میوه هایی که برایت پوست میگیرم
به خنده هایمان وقتی تو برایم تعریف میکنی…
به شب هایی که از ذوق خوابم نبرد
در تاریکی به چشمهای بسته ات خیره شوم و …
از اینکه صدای نفسهایت برای شبی با من است خوشحال باشم
به روزهایی که خواب می مانیم و
فرصتی برای بوسه خداحافظی نمی ماند
به یک خانه فکر میکنم…
که شاهد عشقمان باشد
به یک خانه کوچک…
به یک خانه کوچک که پناه خستگی هایمان باشد
به یک خانه که در چهاردیواری اش
تو مهربانتر میشوی
و
من
عاشقتر…
[ سه شنبه 92/3/7 ] [ 4:42 عصر ] [ ن.حیدری ]